یک استکان، سلامتی چشمهایتان
..... سلام! شعر سرودم برایتان
...
..... سلام! آمده ام آسمان به دست
یعنی که شاهنامه ی ما آخرش خوش است
اینجا جنون وسوسه ها آب می شود
گُردآفرید عاشق سهراب می شود
خورشید روی قلب زمین دست می کشد
مهتاب را دوباره به بن بست می کشد
دیوانه وار عاشقی از سر گرفته ام
تا ناکجای قلب شما پر گرفته ام
موج نگاه خیس مرا باد می برد
تا عشق هم مقابل من کم بیاورد
حس می کنم زمان به عقب باز گشته است
پیشانی ام دوباره به تب باز گشته است
حس می کنم که فاصله آوار می شود
تاریخ زخمهای تو تکرار می شود
حس می کنم تمام حواسی که داشتم
در انفجار قلب شما جا گذاشتم
تنهایی ام سکوت تو را درد می کشد
این روزهای مرده، خدا درد می کشد
سر در گمم تمام دلم گیج می خورد
در ازدحام شادی و غم گیج می خورد ...