۱۷ فروردین ۱۳۸۸

یک دل نوشته برای او ...


چیزی نمی تونم بگم، قراره از من بگذری
چیزی نگو می فهممت، باید از این خونه بری
چند سال از امشب بگذره، تا من فراموشت کنم
تا با یه دریا تو خودم، خاموش خاموشت کنم ...
تنهاییآمو بعد از این، با قلب کی قسمت کنم
واسه فراموش کردنت، باید به چی عادت کنم
تو باید از من رد بشی، من باید از تو بگذرم ...
کاری نمی تونم کنم، باید بیُفتی از سرم
بعد از تو باید با خودم، تنهای تنها سر کنم ...
یک عمر باید بگذره، تا امشبو باور کنم
چند سال از امشب بگذره، با من یکی هم خونه شه ...
احساس امروزم به تو، تنها یه شب وارونه شه
چند سال از امشب بگذره، تا من فراموشت کنم
یک عمر باید بگذره، تا امشبو باور کنم ...
چیزی نمی تونم بگم ...

....
برای ن ح ی

نویسنده وبلاگ