۹ آبان ۱۳۸۸

سوختن و سوختن


در دالان سرد و تاریک زندگی
"هاکردن" شاید کمی دستمان را گرم کند
اما اگر نبود گرمای عشقی
وجودمان همان خاک بود که بود ...
هماره باید روشن بماند این شمع که ...
زندگی شمع و پروانه بودن است
- سوختن و سوختن -
تا شاید سرمای این ویرانه را تاب آوریم


۲۵ مهر ۱۳۸۸

ناله های زار


به اختیار گرو برد چشم یار از من
که دور از او ببرد گریه اختیار از من

به روز حشر اگر اختیار با ما بود
بهشت و هر چه در او با از شما و یار از من

سیه تر از سر زلف تو روزگار من است
دگر چه خواهد بیش از این روزگار از من

به تلخکامی از آن خوشم که می ماند
بسی فسانه شیرین به یادگار از من

در انتظار تو بنشینم و سرآمد عمر
دگر چه داری از این بیش انتظار از من

به اختیار نمی باختم به خالش دل
که برده بود حریف اول اختیار از من

گذشت کار من و یار شهریارا لیک
در این میان غزلی ماند به شاهکار از من
...
شهریار

۲۳ مهر ۱۳۸۸

سلام بر نگاه تو ...


سلام بر نگاه تو ،بلند آسمانی ام
که از حضیض خاکها به اوج می کشانیم
،
من از لحظه های تند سیر زندگی
تو از تبار دیگری ، بهار جاودانی ام
،
سراسر وجود من پر است از صدای تو
وجود من فدای تو ، بیا به مهمانی ام
،
به ذره ذره جان من طلب زبانه می کشد
ولی در این حصارها اسیر ناتوانیم
،
رسیده ام به مرگ خود ، در این غروب واپسین
بیا به چشم من نشین ، تمام زندگانیم
،
شنیده ام که میرسی ، نشسته ام به راه تو
سلام بر نگاه تو ، بلند آسمانیم


....
زندگی یعنی امیدوار بودن ، محبوب من !
زندگی
مشغله ای جدی است
درست مثل دوست داشتن تو ....

۲۰ مهر ۱۳۸۸

این دل اگر کم است


این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم ، دوست دارمت ....
( دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم )
از کتف آشیانه ای خود برای تو
باید که چند جفت کبوتر بیاورم
از هم فرو مپاش ، برای بنای تو
باید بلور و چینی و مرمر بیاورم
وقتش رسیده این بلور نیمه سوز را
از کوره های خود خوری ام بیرون بیاورم

۱۹ مهر ۱۳۸۸

دل از دست رفته


آنگاه که دل از دست رفت
قلم خواهد لرزید
کلمه ها گم می شوند
زبان از گفتن باز می ماند
می مانی در سکوت
و هیاهوی ناگفته ها
حیران خواهی شد ......

می چرخی پروانه وار از سرگردانی خویش
و جز آه ، نتوانی گفتن
که آه ها، تو را خواهد سوزاند
و خاکسترت در طوفانها پراکنده خواهد شد
و گم می شوی
و این گم گشتگی را دیگر امیدی نیست
تا مگر مرگ بار دیگر تو را با خویش همراه سازد

طریقت عاشقی


طریقت عاشقی ماندن است و سوختن
ماندن در راه وصال و سوختن در هجر
مرا چه باک که معشوق از دیده پنهان است
که پنهانش عین عیان است
که هرچه پنهان است عین عیان است

باید ....


گاهی طوفانی ام ، سهمگین
دیوانه وار می چرخم ، فرو می ریزم خانه دلها را
باید آفتابی براید تا آرام گیرم ....

گاهی آتشم ، سوزان
بی پا و سر می شوم ، خاکستر می شوم ، روشن می کنم قلبها را
باید بارانی ببارد تا اندکی خاموش گردم ...

گاهی آب م، زلال
روان می شوم و می شویم چشم ها را
آه ، اگر گل و لای با من همراه گردد...

گاهی ، خاکم غریب
می نشینم بر بلندای تنهایی و نظاره میکنم دل خویش را
کو فرهادی تا فرود آیم ...

باید خاک شد ،
آب شد ،
سوخت
و سوار بر باد و طوفان رسید بر قله آسمان ...
....
بااحترام
تقدیم به م.صبوحی



۱۱ مهر ۱۳۸۸


آب و جارو کرده ام
چشمهایم را،
برای دیدنت !

گرد و خاک نکن ...

من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا نگویند رقیبان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی


....

شعر از استاد سخن : سعدی

۹ مهر ۱۳۸۸

جان فداي آزادي ، سلام بر آزادی


آن زمان كه بنهادم سر به پاي آزادي
دست خود ز جان شستم از براي آزادي

تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
مي دوم به پاي سر در قفاي آزادي

با عوامل تكفير صنف ارتجاعي باز
حمله ميكند دايم بر بناي آزادي

در محيط طوفاي زاي ، ماهرانه در جنگ است
ناخداي استبداد با خداي آزادي

شيخ از آن كند اصرار بر خرابي احرار
چون بقاي خود بيند در فناي آزادي

دامن محبت را گر كني ز خون رنگين
مي توان تو را گفتن پيشواي آزادي

فرخي ز جان و دل مي كند در اين محفل
دل نثار استقلال ، جان فداي آزادي

.....
کیست که نداند یکی از هدفهای اصلی انقلاب عظیم بهمن سال 57 ملت ایران به دست آوردن آزادی بود،
آری آزادی والاترین هدف و متعالی ترین آرمان آزادگان و آزاد مردان و آژاد زنانی است که زندگی را و بودن و ماندن را تنها به خاطر آن دوست می دارند.
به راستی اگر آزادی نباشد روزگار ملت ها چه می شود؟ آزادی فقط حق فطری انسان ها نیست، زیرا همه موجودات زنده آزاد آفریده شده اند، به آسمان نگاه کنید پرنده هایی را می بینید که در فراز های آسمان با آزادی بال می گشایند و بر اساس فطرت خود ، آزادی را دوست می دارند ، تمام موجودات زنده با آزادی بر زندگی خویش نظام می بخشند و اساس هستی شان مبتنی بر فطرتی است که آزادی را توجیه می کند.
عجب لحظه و زمان شکوهمندی است وقتی که می بینیم انسان یا پرنده اسیر رهیده از قفس با چه شتاب و شور وصف ناپذیری به سوی آزادی باز یافته اش پر می گشاید و نوای رهایی سر می دهد،
آری ! آزادی چنین است.
اگر آزادی را از یک قوم و ملت سلب کنند و به جای آن ، همه مواهب را بر او ببخشند هرگز فقدان آزادی جبران نخواهد شد زیرا خالق بزرگ همه مخلوقاتش را آزاد آفریده است بنابر این چه نعمت و موهبتی می تواند جایگزین آزادی شود؟
آزادی در ستایش و رسای تو چه بگویم ؟ با کدامین واژگان تو را وصف نمایم تا شایسته ات باشد.
آزادی چه زییایی ، چه عزیزی و چه مقدسی ، با ذره ذره وجودم دوستت دارم و قدر و ارزش تو را می دانم ، درود بر همه آزادگانی که با عفریت استبداد شجاعانه و قهرمانانه جنگیدند و آزادی را به مردم شان ارزانی داشتند و جاودانه گردیدند .
خداوندا: ما را از نعمت آزادی محروم مساز واز هیچ موجود زنده ای این موهبت را دریغ مگردان ، سلام بر آزادی ....

نویسنده وبلاگ