۳ دی ۱۳۸۸

ناله ای کن عاشقانه درد محرومی بگو


ناله ای کن عاشقانه درد محرومی بگو
پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو

خواه رومی خواه تازی من نخواهم غیر تو
از جمال و از کمال و لطف مخدومی بگو

هم بسوزی هم بسازی هم بتابی در جهان
آفتابی ماهتابی آتشی مومی بگو

گر کسی گوید که آتش سرد شد باور مکن
تو چه دودی و چه عودی حی قیومی بگو

ای دل پران من تا کی از این ویران تن
گر تو بازی برپر آن جا ور تو خود بومی بگو


...
مولوی
تقدیم به فریبرز کاوان

۲۶ آذر ۱۳۸۸

به یاد فرامرز پایور - روحش شاد

هنوز داغ نخستین درست ناشده بود
که دست جور زمان داغ دیگرش بنهاد

نه دود از کومه‌ای برخواست از ده
نه چوپانی به صحرا دم به نی داد
نه گل روید نه زنبور پر زد
نه چوپان بیابان دم به نی داد

یا حافظ:
گوی توفیق کرامت در میان افکنده‌اند
کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد
آب حیوان تیره‌گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
زهره‌سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی می‌گساران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگی مرغی برنخواست ...

۲۵ آذر ۱۳۸۸

خواب های طلائی



خواب های طلائی
شعر از : فـریدون مشیـری ( با ياد استاد جواد معروفی )

ديگر به روی بال زرافشان نغمه ها
آن آبشار نور و نوازش
رنگين کمان آهنگ
پروازهای رنگ
ما را به آن بهشت خدائی نمی برد.

آن پنجه طلائی سحر آفرين، دريغ
در اين شب بلند
ما را به خواب های طلائی نمی برد.

بيداری است اينک و ، افسوس
خاموشی است و بهت
وين کوله بار حيرت و اندوه
بر روی شانه هامان آوار،
همچو کوه.

در جلگه غروب
در باغ بی حصار افق، خورشيد،
آئينه ای غبار گرفته ست.

آئينه نيست، نه
اين طشت سرخ سرخ
در ديدگان ما
سوزنده تر زآهن تفته است!

لختی دگر، هياهوی زاغان
گويد که نور و گرمی
گويد که روشنائی
رفته ست!

ما مانده ايم و اين شب ظلمانی بلند
مائيم و اين سکوت
اين بغض سهمناک،
و آن پنجه طلائی چالاک
در ژرفنای خاک!

روحش شاد

ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی


ما در ِ خلوت به روی غیر ببستیم
از همه باز آمدیم و با تو نشستیم

هر چه نه پیوند یار بود بریدیم
آنچه نه پیمان دوست بود شکستیم


هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
....
یا چشم نمی بیند یا راه نمی داند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی

گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی

من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

۱۰ آذر ۱۳۸۸

ساده دلی چون تو ندیدیم



نفروخته خود را ز غمت باز خریدیم
آن خط غلامی که ندادیم دریدیم

در دست نداریم بجز خار ملامت
زان دامن گل کز چمن وصل نچیدیم

این راه نه راهیست عنان بازکش ای دل
دیدی که درین یک دو سه منزل چه کشیدیم

مانند سگ هرزه رو صید ندیده
بیهوده دویدیم و چه بیهود دویدیم

وحشی به فریب همه کس می‌روی از راه
بگذار که ما ساده دلی چون تو ندیدیم

...

وحشی بافقی
توضیح اینکه : تصویر از کارهای خانم دکتربهار موحد است که از وبسایت ایشان برداشت شده - با تشکر از ایشان

نویسنده وبلاگ