۱۱ فروردین ۱۳۸۹

یک نگاه مهربان، ما را بس است


یک نگاه مهربان، ما را بس است
پرتویی از آسمان، ما را بس است

یک پرنده ، یک چمن ، یک جلوه گل
شاخه ای از ارغوان ما را بس است

لحظه هایی از تبسم از نسیم
در نگاه عاشقان، ما را بس است

ما تهی دستان عاشق پیشه ایم
سفره لبخند و نان، ما را بس است

باز باران، باز باران …روی خاک
جرعه ای از آسمان، ما را بس است

به كجا چنين شتابان


"به كجا چنين شتابان؟"
گون از نسيم پرسيد.
دل من گرفته زينجا، هوس سفر نداري ز غبار اين بيابان؟

همه آرزويم؛ اما

چه كنم كه بسته پايم...

"‌به كجا چنين شتابان؟"
به هر آن كجا كه باشد به جز اين سرا سرايم...
سفرت به خير؛ اما، تو و دوستي، خدا را
چو از اين كوير وحشت به سلامتي گذشتي،
به شكوفه‌ها، به باران،
برسان سلام ما را.

...

استاد شفیعی کدکنی

هوای حوصله ابری ست...!

حال همه ی ما خوب است

اما...
تو باور نکن!

روزی,,,,




روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادریست.
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ایست
و قلب
برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب، ترانه نیست
تا کمترین سرود،بوسه باشد.
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...

و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم

....

..
احمد شاملو

۸ فروردین ۱۳۸۹

خدا هم سبز است


از منظرعشق ، رنگ عالم سبز است
من عاشقم و رنگ جهانم سبز است

در شهر خبر رسیده از بوی بهار
رویای همه ، زیاد یا کم ، سبز است

چشمم پر از تصویر سیاهی است ولی!
روح من از آنروز که زادم سبز است !

ابلیس اگر چه در بهشت است هنوز
غم نیست ، که سرنوشت آدم سبز است

هر چند که از باد خزان می لرزیم
اندیشه این شاخه سرخم سبز است

با این همه ظلمی که سیاهی کرده است
تردید ندارم که خدا هم سبز است

۵ فروردین ۱۳۸۹

می خواهد مگر؟



اینکه دلتنگ توام اقرار می‌خواهد مگر؟

اینکه از من دلخوری انکار می‌خواهد مگر؟

...

وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش

دل بریدن وعده دیدار می‌خواهد مگر؟


عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می‌شویم

اشتباه ناگهان تکرار می‌خواهد مگر؟


من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند

لشکر عشاق پرچم‌دار می خواهد مگر؟


با زبان بی‌زبانی بارها گفتی:"برو"!

من که دارم می‌روم! اصرار می‌خواهد مگر؟*


روح سرگردان من هر جا بخواهد می‌رود*

خانه دیوانگان دیوار می‌خواهد مگر؟

۲۵ اسفند ۱۳۸۸




نوروز ماندگار است تا یک جوانه باقی است
باقی است جمع جانان تا این یگانه باقی است

بار دگر بریدند نا ی و نواش اما!
این ساز می نوازد تا یک ترانه باقی است

سینه به سینه گفتند کوتاه تا شود شب
کوتاه می شود شب وقتی فسانه باقی است

عید است و نامه دارم از من رسان سلامی
بشتاب ای کبوتر تا آشیانه باقی است

گم کردمش نشانیش یک کوچه تا جوانی
پیداش کن پرنده تا این نشانه باقی است

می چینمت دوباره از آسمان کرمان
پرواز کن ستاره تا بام خانه باقی است

نور نگاه کوروش بر بردگان بابل
بعد از هزارها سال در هگمتانه باقی است

زیباست حرف باران در کوچه های تبریز
آواز مولوی هست تا یک چغانه باقی است

دود اجاق وصلی کو در سفر بر افراشت
بعد از هزار منزل دربلخ و بانه باقی است

در حیرتم که بعد از کشتار عشق اینک
در زیر سقف تاریخ عطر زنانه باقی است

تازی و کینه توزی جهل و سیاه روزی
نفرین بر آنکه عدلش با تازیانه باقی است

عصر دگر برآید این نیز هم سرآید
گر نیستت یقینی حدس و گمانه باقی است

یغمائیان ربودند محصول عمر ما را
بشتاب و کشت میکن تا چند دانه باقی است

افراط کرد و تفریط این ساربان گمراه
ای کاروان سفر خوش راه میانه باقی است
...
نورزو پیروز

۱۹ اسفند ۱۳۸۸


دل در اندیشه‌ی آن زلف گره گیر افتاد
عاقلان مژده که دیوانه به زنجیر افتاد

خواجه هی منع من از باده‌پرستی تا کی
چه کند بنده که در پنجه‌ی تقدیر افتاد

دامنش را ز پی شکوه گرفتم روزی
که زبان از سخن و نطق ز تقریر افتاد

گفتم از مساله‌ی عشق نویسم شرحی
هم ز کف‌نامه و هم خامه ز تحریر افتاد

دلبر آمد پی تعمیر دل ویرانم
لیکن آن وقت که این خانه ز تعمیر افتاد

نامی از جلوه‌ی خورشید جهان آرا نیست
گوییا پرده از آن حسن جهان گیر افتاد

پری از شرم تو از چشم بشر پنهان شد
قمر از رشک تو از بام فلک زیر افتاد

دل ز گیسوی تو بگسست و به ابرو پیوست
کار زنجیری عشق تو به شمشیر افتاد

بس که بر ناله‌ی دل گوش ندادی آخر
هم دل از ناله‌ی و هم ناله ز تاثیر افتاد

گفت زودت کشم آن شوخ فروغی و نکشت
تا چه کردم که چنین کار به تاخیر افتاد

۱۴ اسفند ۱۳۸۸

آیا میتوانیم همزمان عاشق دو نفر باشیم؟؟؟؟؟


بیشتر مردم معتقدند که چنین چیزی امکان ندارد، چرا که اگر واقعاً و از ته دل عاشق کسی باشید، نمی توانید همزمان کسی دیگر را نیز دوست داشته باشید، در مقابل برخی نیز بر این باورند که بهتر است خیلی عاشق طرف مقابل خود نباشی که اگر روزی قرار باشد جدا شوید، راحت تر دل بکنید و به کس دیگر علاقه مند شوید، البته در اولین رابطه ی عشقی بین دو نفر، یک سری مشکلات غیر قابل اجتناب وجود دارد که خیلی خوشایند نیست، امّا با تمام اینها، به دلیل تعهدات و نقاط مشترک عاطفی بین آن دو، این رابطه نیز به نوعی زیبایی خاصّ خود را دارد.

یکی از دلایلی که بیشتر افراد از تن دادن به همچین رابطه ای خودداری می کنند، ترس از عدم اعمال تعهدات بین خود و طرف مقابل است که خود امری بسیار دشوار است. از طرفی می بینید که همزمان می توانید علاوه بر اینکه عاشق پدر، مادر، فرزند و ... باشید، به جنس مخالف نیز عشق بورزید و او را هم دوست داشته باشید، شاید همین حالا با خود بگویید، "خوب، عشق به پدر و ...کاملاً متفاوت است"، امّا آیا در این عشق نگران آنها نمی شوید؟ برای آنها از خیلی چیزها گذشت و فداکاری نمی کنید؟ و در آخر حتّی شاید حاضر باشید برای آنها بمیرید؟ اگر خوب دقّت کنید می بینید که برای دوست دختر/پسر، نامزد/شوهر، نیز همین عواطف را دارید!

بعلاوه در این بین با آنها رابطه ی نزدیکی هم دارید و این خود سبب ایجاد عواطفی بس عمیق تر خواهد شد. در اثر این حالات و احساسات دو طرفه، به مروز زمان ، این دیگر سکس نیست که مسبب این عواطف است بلکه زوجین سالها و سالها در سایه ی آرامش و دوستی با یکدیگر زندگی می کنند. در اینجاست که می بینید این رابطه شبیه به دوست داشتن پدر، مادر، خواهر، فرزند و ... است. درست است که عشق به فرزند، می تواند والاترین عشق باشد امّا حقیقت این است که این رابطه تنها تا وقتی دو طرفه است که آنها به سنّ نوجوانی برسند، آن وقت است که با انتظارات پی در پی فرزند و عدم نارضایتی از والدین، دیگر این رابطه آنقدر صمیمی و مثل قبل نخواهد بود.

عشق به جنس مخالف، نه تنها آزادی ها و عواطف قبلی شما را محدود نمی کند بلکه می بینید که گویی نیمه گمشده ی خود را پیدا کرده اید، شاید تا آن زمان هیچ وقت فکر نمی کردید که شما هم به این رابطه نیاز دارید، امّا تنها با نیل به آن می فهمید که چقدر این نوع دوست داشتن متفاوت و شیرین است، مثل اینکه دوباره متولّد شدید!

متأسفانه برخی از ترس قربانی شدن و اینکه روزی نفر مقابل خود را از دست دهند، به کسی دیگر روی می آورند، این افراد با توّهمات واهی، به بی راهه می روند و رفته رفته با نفر بعدی و بعدی، دیگر مثل آدم آهنی رفتار می کنند! در حالی که زیبایی یک رابطه با جنس مخالف در علاقه و اشتیاق دو طرف به با هم بودن و گذران لحظات رویایی و آرامش بخش با یکدیگر است.

آیا از تعهد و ایجاد رابطه با تنها یک نفر می ترسید؟ بیشترین علّت ترس از شروع این روابط این است که طرفین فکر می کنند که در اثر مرور زمان شاید از یکدیگر خسته شده و برای هم تکراری شوند، یک نگاهی به والدین و عشق های قدیمی بیاندازید، آنها نیز روزی عشق خود را با تعهد و وفاداری شروع کردند و در حال حاضر شاهد سالگردهای ازدواج و ... چهل ساله آنها هستیم! می بینید که عشق واقعی خستگی در کارش نیست.

امروزه زن و مرد در صحنه اجتماع حضوری فعال دارند. در اثر این وضعیت روابط آنها رودر رو و ملموس تر است، شاید هم یکی از دلایل اینکه بیشتر مردم تن به خانه نشینی نمی دهند همین موضوع است، امّا در اثر این تنوع رفت و آمد، روابط جنس مخالف نیز بیشتر ولی متغیر، بی ارزش و بی ثبات تر شده است. همواره خلقت دو جنس مخالف و تفاوت طبع و هورمون های متضاد بین آنها، سبب جذب به طرف هم می شوند، تا اینجای داستان، این مسئله ذاتی و طبیعی است، امّا متأسفانه باز هم به دلیل تنوع و در دسترس بودن انواع چهره، شخصیت و ... جنس مخالف، حس تنوع طلبی و وسوسه در مردم موج می زند، درست مثل اینکه سیر باشی و از جلوی نانوایی رد شوی، ناخودآگاه آنقدر بوی نان تازه وسوسه کننده است که بازهم دوست داری در عین سیری، نانی بخری و از طمع تازه ی آن لذّت ببری! آن وقت است که با این مشکل روبرو می شوی که چطور می شود دو نفر را همزمان دوست داشته باشی با یک درجه و یک حس؟! ممکن است همزمان عاشق همسر خود باشی، ولی به طرف کسی دیگر نیز متمایل شوی و در عین ناباوری، شیفته ی او نیز امّا کمی متفاوت تر شوی! دلایل این گرایش می تواند، کشش جنسی یا عاطفی باشد. خیلی زنان در اثر کمبود عاطفی به طرف کسی دیگر می روند، البته آنها معمولاً قبل از هر رابطه نزدیکی، نیاز به تأمین عاطفی و مسائل احساسی دارند. شاید این سوالیست که بیشتر مردها در مورد زنها در ذهن خود می پرسند: "چرا زنها به مسائل جنسی و فیزیکی خود کمتر اهمیت می دهند"

شما که تنها هستید باید بدانید برای دوست شدن با کسی و ایجاد رابطه ای صمیمی، حتمًا مجبور نیستید که عاشق او شوید، مطمئن باشید دوستی، خود موجب تکمیل عواطف شما و تنهاییتان می شود، می توانید تنها تشعشعات قلب خود را در اختیار نفر مقابل بگذارید نه همه قلب را! در این حالت، اگر این رابطه به جدایی ختم شود، مطمئناً ضربه ی کمتری می بینید!، متأسفانه چیزی که هنوز در فرهنگ ملل مختلف جا نیفتاده است، این است که زنان باید به تأمین نیازهای جنسی خود ارزش بیشتری قائل شوند و بهتر است قبل از اینکه کاملاً وابسته یا به قول خانم ها عاشق کسی شوند، به این نوع رابطه نیز فکر کنند. چرا که خود رابطه نزدیکی مسبب تشدید عاطفه و صمیمیت بین دو نفر می شود که هیچ گاه نیل به این عواطف با به سر بردن در محیط کار و ... عملی نیست، عاشق شدن خوب است اما چه بهتر که این عشق و صمیمیت به مرور زمان، در سایه رابطه نزدیکی، تجدید و تقویت شود، اگر دونفر (چه مرد و چه زن) از نظر روابط جنسی از جانب هم تأمین باشند، خود عاملیست مهم در اینکه دیگر دو نفر به برقراری رابطه ای جدید و در ادامه، دوست داشتن نفری دیگر به طور همزمان، کمتر تمایل و گرایش پیدا کنند و از مسیر خود منحرف شوند.


۱۰ اسفند ۱۳۸۸

سوختم مجنون خام اندیش را


من همان نایم که گر خوش بشنوی
شرح دردم با تو گوید مثنوی

با لب دمساز خود جفت آمدم
گفتنی، بشنو که در گفت آمدم

من همان جامم که گفت آن غمگسار
با دل خونین لب خندان بیار

من خمش کردم خروش چنگ را
گرچه صد زخم است این دلتنگ را

من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمی‌دانست و خود را می‌ستود

من همی کندم نه تیشه، کوه را
عشق شیرین می‌کند اندوه را


در رخ لیلی نمودم خویش را
سوختم مجنون خام اندیش را

می‌گریست او در دلش با درد دوست
او گمان می‌کرد اشک چشم اوست

گر جهان از عشق، سرگشته است و مست
جان مست عشق بر من عاشق است

ناز اینجا می‌نهد روی نیاز
گر دلی داری بیا اینجا بباز


....
شعری از جناب هوشنگ ابتهاج (سایه) را که توسط جناب شجریان در سه‌گاه اجرا شده و از برنامه گلهای تازه ١٠٧ پخش شده است، تقدیمتان کنم. نی استاد حسن ناهید، سنتور استاد فرامرز پایور و ویولن مرحوم بدیعی همنوای این اجرا بوده‌اند:

نویسنده وبلاگ