۱۹ دی ۱۳۸۸

آنچه میان من و تو ست


نشود فاش كسی آنچه میان من و تو ست
تا اشـارات نظـر نـامه ‌رسـان مـن و تـوسـت

گـوش كن با لب خـاموش سـخن مـی‌گویم
پاسخم گو به نگاهی كه زبان من و توست

روزگاری شد و كس مرد ره عشق ندید
حـالیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه در خـلوت راز دل ما كـس نرسـید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست

گـو بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه
ای بسا باغ و بهاران كه خزان من و توست

ایـن همـه قصـه فـردوس و تمـنـای بهـشـت
گفت و گوئی و خیالی ز جهان من و توست

نــقـش مــا گـو نــنــگـارنــد بـه دیباچــه عـقـل
هر كجا نامه عشق است نشان من و توست

« سایه » ز آتشـكده مـاست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن كه به جان من و توست
....
هوشنگ ابتهاج

نویسنده وبلاگ