۱۹ دی ۱۳۸۸

حالت ده و حیرت ده ای مبدع هر حالت

چندی پیش با یکی از یاران موافق در گذرگاهی اتفاقِ دیدار افتاد. با لحنی خاص پرسید‌ ام: «سید! حال‌ات چطور است؟» و "حال" را چنان ادا کرد که حالیا حالی‌ام بخشید. پاسخ‌اش گفتم: « کار ام به کام است شُکر». باور نکرد ودانست که بر سبیل عادت چنین گفتم. نگاهی معنا دار کرد ام و پاسخ‌ام داد: «رنگِ رخساره خبر می‌دهد از سرّ درون» و گفتم‌اش: «ترسم که اشک در غم ما پرده‌ در شود». خواستم در ادامه کفر بگویم و با فروغ هم‌ناله شوم که:


« کاش هستی را به ما هرگز نمی‌دادی / یاچو دادی هستی ما هستی ما بود
می‌چشیدیم این شراب ارغوانی را / نیستی آن گه خمار مستی ما بود »



که دیدم حال‌ام اقتضای کفرگویی ندارد. سخن زود به سرانجام رسید و از هم گذشتیم. اما حالِ ادای حال‌اش حالتی بخشید ام که رفتنی نبود: لابلای آدم‌ها می‌رفتم و در درون‌ام تکرار می‌شد: سید حال‌ات چطور است؟ حالتِ حال، روزیِ آن روز ام بود. آیا کسی دعای‌ام کرده بود و یا شاید کسی با مولوی هم‌ناله شده بود: «حالت ده و حیرت ده ای مبدع هر حالت».

نویسنده وبلاگ