۲۵ آذر ۱۳۸۸

خواب های طلائی



خواب های طلائی
شعر از : فـریدون مشیـری ( با ياد استاد جواد معروفی )

ديگر به روی بال زرافشان نغمه ها
آن آبشار نور و نوازش
رنگين کمان آهنگ
پروازهای رنگ
ما را به آن بهشت خدائی نمی برد.

آن پنجه طلائی سحر آفرين، دريغ
در اين شب بلند
ما را به خواب های طلائی نمی برد.

بيداری است اينک و ، افسوس
خاموشی است و بهت
وين کوله بار حيرت و اندوه
بر روی شانه هامان آوار،
همچو کوه.

در جلگه غروب
در باغ بی حصار افق، خورشيد،
آئينه ای غبار گرفته ست.

آئينه نيست، نه
اين طشت سرخ سرخ
در ديدگان ما
سوزنده تر زآهن تفته است!

لختی دگر، هياهوی زاغان
گويد که نور و گرمی
گويد که روشنائی
رفته ست!

ما مانده ايم و اين شب ظلمانی بلند
مائيم و اين سکوت
اين بغض سهمناک،
و آن پنجه طلائی چالاک
در ژرفنای خاک!

روحش شاد

نویسنده وبلاگ