نه دود از کومهای برخواست از ده
نه چوپانی به صحرا دم به نی داد
نه گل روید نه زنبور پر زد
نه چوپان بیابان دم به نی داد
یا حافظ:
گوی توفیق کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
آب حیوان تیرهگون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
زهرهسازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگی مرغی برنخواست ...
نه چوپانی به صحرا دم به نی داد
نه گل روید نه زنبور پر زد
نه چوپان بیابان دم به نی داد
یا حافظ:
گوی توفیق کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
آب حیوان تیرهگون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
زهرهسازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگی مرغی برنخواست ...