۴ آذر ۱۳۸۸

آه که از رفتن تو ...


همه گویند
که از دل برود هر آنچه از دیده برفت
و شب رفتن تو
من ماتم زده،
خسته دل،
گوشه نشین
گوشه در ماتم تک ساغر خود
ریخته روی زمین
زیر لب میگفتم
آه که از رفتن تو ...

نفس از سینه برفت
لحظه ها طی شد و میخانه نشینان همه رفتند
و شب از نیمه گذشت
آسمان بود
که با دیده من نعره زنان میگریید
مرغ شب بود
که در پهنه لاینتهی دشت خیال ،
همره مرغ دلم ،بال زنان
گریه کنان دور درخت می چرخید
و من آنقدر نشستم
که سحر آمد و از دیده شب تیره برفت
گرمی پرتو خورشید از آنسوی تن پنجره ها سر زد
آهسته چنین خواند به گوش دل من
که ای خسته
مطمئن باش
که هرگز نرود از دل
هر آنچه از دیده برفت
مطمئن باش....

نویسنده وبلاگ