چه شبی بود و چه فرخنده شبی.
آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید.
کودک قلب من این قصه ی شاد ، از لبان تو شنید:
زندگی رویا نیست. زندگی زیباییست.
می توان، بر درخت تهی از بار، زدن پیوندی.
می توان در دل این مزرعه ی خشک، بذری ریخت.
می توان ، از میان فاصله ها را برداشت......
آری بانو می توان ....
با تشکر از پروین از آلمان و تقدیم به خودش