۲۸ تیر ۱۳۸۷

من خدای تازه می خواهم


من سر تسلیم بر درگاه هر دنیای نادیده فرو می آورم جز مرگ .
من ز مرگ از آن نمی ترسم که پایانیست بر طومار یک آغاز .

بیم من از مرگ یک افسانه دلگیر بی آغاز و پایان است .
من سرودی را که عطری کهنه در گلبرگ الفاظش نهان باشد نمی خواهم .
من سرودی تازه خواهم خواند ، که گوش کسی نشنیده باشد .
من نمی خواهم به عشقی سالیان پایبند بودن
من نمی خواهم اسیر سحر یک لبخند بودن
من نه بتوانم شراب ناز از یک چشم نوشیدن
من نه بتوانم لبی را بارها با شوق بوسیدن
من تن تازه ، لب تازه ، شراب تازه ، عشق تازه می خواهم .

قلب من با هر تپش یک آرمان تازه می خواهد .
سینه ام با هر نفس یک شوق ، یا یک درد بی اندازه می خواهد
من زبانم لال حتی یک خدا را سجده کردن،قرن ها او را پرستیدن،نمی خواهم.
من خدای تازه می خواهم .

گرچه او با آتش ظلمش بسوزاند سراسر ملک هستی را
گرچه او رونق دهد آیین مطرود و حرام می پرستی را
من به ناموس قرون بردگیها یاغیم

یاغیم من ، یاغیم من ، گو بگیرندم ، بسوزندم
گو به دار آرزوهایم بیاویزند
من از این پس یاغیم ، من یاغیم، من یاغیم دیگر...

نویسنده وبلاگ