۲۰ شهریور ۱۳۸۹

استاد محمد قاضی

«… ای یار غدار ناپایدار و ای دلبر جفاکار مکار، من از دست سبک‌سری و بی‌خبری تو چنان همسفر در بدری و هم بستری خون و جگری شده‌ام که زلازل به ارکان کاخ مدرکاتم افتاده و هلاهل به کام فراخ حیاتم ریخته. باشد که بحق و بی‌طعن و دق دفتر شکایت از جور بی‌نهایت ترا ورق به ورق بگشایم و فریاد ناشکیبایی از غربت و تنهایی و از بیدار بی‌وفایی تو به گوش فلک مینایی بر آورم…»

«…ای پهلوان نامدار و ای شیر بیشه کارزا و ای فرزند بیمانند روزگار، الحق که آسمان رفیع و افلاک منیع بکمک ستارگان طالع و اختران ساطع ذات ناسوتی و وجود ملکوتی ترا بشیوه ملکوت جلال و جبروت می‌بخشند، بر مرتب بلندنامی و والامقامی می‌نشانند و شربت فتح و شادکامی می‌چشانند و ترا شایسته ملکات و محسناتی می‌کنند که درخور جلال و کمال مولود مسعود وجود ذیجود تست…»

سطور بالایی تبلور یافته از ذهنی لامنتاهی‌ست. ذهن انسانی بزرگ دربرگیرنده حجم عظیمی از کلمات و معانی که عمری را صرف چسپاندن آنان به سینه کاغذ کرد، آثار بزرگی را خلق کرد و نام خود را در تاریخ جاودانه ساخت. تاریخ از این دست مردان به ندرت در سینه دارد. مردانی که دیگر تکرار نشده‌اند, یکی بودند و یگانه و آغازگر راه پرماجرا و الباقی تنها پیرو و تابع. عمر بسیار می‌باید پدر پیر فلک را که گیتی در خود بپروراند چنین حصین‌مردانی. «محمد قاضی» از این دست مردمان بود.

قاضی را باید در لابلای کتابهایش جُست. در بین آن همه کلماتی که او با مهارت و چیره‌دستی و با ظرافت بسیار آنها را به حلیه طبع آراست، تزئین کرد و وقف کاغذ ساخت. ده‌ها جلد کتاب ترجمه شده به دست او نه تنها از شاهکارهای دنیای ادبیات محسوب می‌شوند، بلکه در حوزه ادب فارسی هم، شاهکارهایی بلامنازع هستند که گاهاً آدمی دچار خلط مبحث می‌شود که آیا قاضی خود آن را نگاشته یا اینکه برگردانی است از یک اثر خارجی. با خواندن کتاب سترگ «دن کیشوت» اولین تصوری که به ذهن آدمی رسوخ می‌کند این است که انگار این کتاب از اصل پارسی بوده و مربوط به قرون پیش است که اکنون به میراث ما رسیده است. محمد علی جمالزاده سالیان پیش درباره این کتاب اینطور گفت که :«اگر سروانتس فارسی میدانست و میخواست دن کیشوت را به فارسی بنویسد از این بهتر نمیشد». قاضی در پیدا کردن کلمه و جمله درخور متن، ید طولایی داشت و اغلب کلماتی را بر می‌گزید که تحسین همگان را بدنبال داشت. یکی دیگر از مترجمان گرانقدر کشورمان،‌ مرحوم رضا سید حسینی در مصاحبه‌ای اینطور می‌آورند که :«محمد قاضي از لحاظ فارسي بي نظير است. گاهي جمله هايي را به فارسي نوشته که به راستي آدم حسودي اش مي شود.»

محمد قاضی از همان اوان نوجوانی در خود یافت که فرجامش منتهی به ادبیات است و سراسر عمر گرانبهایش را در همین راه گذاشت. او در شعر و شاعری طبع منحصر بفردی داشت و به ادعای خودش در جوانی نزدیک به 30000 بیت از اشعار شاعران مختلف را از بر بود و خود نیز گهگاه دستی بر آتش می‌زد و ابیاتی می‌سرود اما هیچ‌گاه به جد شاعری را دنبال نکرد و آن را به اهل خود سپارد. خود را وقف ترجمه کرد و با طبع شاعرانه‌ای که داشت، توانست به جایگاهی شایسته و والا در این راه دست بیابد. اولین اثرش «سناریوی دن‌کیشوت» بود که تفننی و البته به قصد حصل خرج زندگی اقدام به ترجمه آن کرد و برآن بود که عیار خود را در این حوزه بسنجد. سناریویی که بیست سال بعد اصل کتابش را ترجمه کرد و توانست جایزه بهترین اثر ترجمه شده را از آن خود سازد.

قاضی از نظر شخصیتی یک انسان سکولار و آزاده بود. خود را در هیچ چهارچوبی محصور نمی‌ساخت و فارغ از هر قید و بندی بود. انسانی بود خوش مشرب که در بلاغت و شیوا زبانی، یکه‌تاز میدان بود؛ با گفته‌هایش اطرافیانش را به وجد می‌آورد و آنان را مجذوب خود می‌ساخت. اکثر کسانی که با او زمانی دم‌خور بوده‌اند همگی متفق‌القول بر شیرین‌زبانی قاضی و فصاحت و بلاغت او در کلام صحه می‌گذارند و او را مجلس‌آرای بلامعارض می‌خوانند. هرچند که جور روزگار امانش نداد و حنجره‌اش را از وی ستاند اما باز تاجایی که توان داشت با همان دستگاه کوچکی که زیر نای خود می‌گرفت تا بتواند ادای مقصود کند، از سخن گفتن باز نایستاد و بر بی‌زبانی غلبه کرد. در کار، تمام توان و تلاشش را خالصانه سر راه می‌گذاشت تا هرچه بهتر بتواند اثری درخور را ارائه دهد. جدیت و عزم او در کار بی‌مانند بود و در طول عمر توانست بیش از 70 اثر ادبی را به فارسی برگرداند.

اما قاضی ار انتخاب کتاب‌ها بسیار آزادانه و با فراغ بال عمل می‌کرد و تا کتابی را مطبوع طبع و نظر خود نمی‌دید، به ترجمه‌ی آن همت نمی‌گماشت. هیچ‌وقت کتابی را سفارشی برای ترجمه قبول نمی‌کرد (مگر یک یا دو اثر نادر) و در محظور درخواست کسی قرار نمی‌گرفت. ذکر رفته است که انتشارات خوارزمی برای شناساندن «نیکوس کازانتزاکیس» – نویسنده شهیر یونانی – به ادبیات‌دوستان، پنج کتاب سترگ از ایشان را به قاضی برای ترجمه سپرد، اما قاضی بعد از خواندن آنها، تنها سه کتاب را باب طبع خود می‌بیند و دست به ترجمه آن می‌زند و هرچه اصرار می‌رود که آن دو دیگر را نیز ترجمه کند، قبول نمی‌کند. یا روزگاری روزنامه کیهان به عزم بطبع‌ رساندن هفتگی کتابهایی ترجمه شده در آن نشریه، اولین کارش را به قاضی می‌سپارد، اما قاضی چون خود را همفکر کتاب نمی‌بیند، از ترجمه آن سرپیچی می‌کند و حتی با افزایش چندین برابری دستمزد – که در آن روزگار می‌توانست کمک خرج بزرگی برای قاضی باشد – از ترجمه آن حذر می‌ورزد.

قاضی اولین نفری بود که «شازده کوچولو» را در ایران به فارسی برگرداند و هنوز هم که هنوز است بعد از گذشت نزدیک به پنجاه و اندی سال، در میان دیگر ترجمان سر و گردنی بالاتر است و هنوز منتشر می‌شود. «دن کیشوت» را ترجمه کرد و دن کیشوت – این پهلوان افسرده سیما را – به ایرانیان شناساند. از کازانتزاکیس قصه‌گو آثاری چند ترجمه کرد. «آزادی یا مرگ»، «مسیح باز مصلوب» و «زوربای یونانی» که هر کدام شاهکاری در دنیای ادبیات هستند. از اینیاتسیو سیلونه «نان و شراب»‌ را به فارسی برگرداند که یکی از آثار گرانبهای قرن بیستم محسوب می‌شود؛ و بسیاری کتابهای دیگر که اینجا مجال ذکر آنها نیست و اما قاضی خود نیز کتابی به اسم «سرگذشت یک مترجم» بطبع رسانده است که در آن سرگذشت بعضاً باورنکردی زندگی خود را در طور دوران و در گذر ایام روایت کرده است که در نوع خود از بهترین‌هاست و خواندنش آدم را محظوظ می‌گرداند.

محمد قاضی مرد سرد و گرم چشیده‌ای بود. زندگی پرماجرایی داشت، با فراز و نشیب‌های بسیاری سر کرد. دوران‌ها دید و ماجراها شنید. بیشتر سالیان کودکی را به آوارگی از این ده به آن ده و از این شهر به آن شهر گذراند. جور روزگار بسیار بر خود دید و از عقوبت آن کام‌ها گرفت. اما در مقابل جفای زندگی ایستاد، سینه سپر کرد و طی طریق نمود. به کارش ایمان داشت. به هدف‌اش پایبند بود و گامهای پرتوانی را در راه رسیدن به آن برداشت. به آن رسید، به قله رسید و در آنجا بر عاشقان تابید و شیفتگان را با کلماتش سیراب کرد. استاد محمد قاضی در دی ماه 1376 بعد از عمری زندگی چهر در رخ خاک کشید و دوست و دوستاران خود را دد ماتم و اندوهی عظیم قرار داد. باری، قاضی نمرده است، قاضی در هر کتابخانه‌ای زنده است. قاضی را باید در کلمات جست.

نویسنده وبلاگ