۱۶ دی ۱۳۸۸

خموشانه بگردید


نشسته‌ام ساز جادویی لطفی و صدای سحرآمیزش را گوش می‌دهم. بارها نوشته‌ام که ساز و صدای این پیر ریش‌انبوه برای من چیزی از جنس شور زیستن است،

چیزی از جنس، به قول اقبال لاهوری، "آن غم دیگر" است "که غم‌ها را برد" یا به قول حافظ از آن شراب‌هایی است که تا هلال "نقش غم" ز دور رؤیت می‌شود می‌بایدش خواست.


حالا خواند:

آن کو به دل دردی ندارد آدمی نیست
بیزارم از بازار این بی‌هیچ‌دردان
....
و حالا دوباره اوج گرفت:

بگردید، بگردید در این خانه بگردید
در این خانه غریبی است غریبانه بگردید
....
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه‌ی او نیست پی لانه بگردید

یکی ساقی مست است پس پرده نشسته است
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
...
یکی مرغ غریب است که باغ دل من بُرد
به دامش نتوان یافت پی دانه بگردید

نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوش بود
همین‌جاست همین‌جاست همه خانه بگردید
...

به غوغاش مخوانید خموشانه بگردید

نویسنده وبلاگ