۱ مهر ۱۳۸۸

اول مهر....


امروز هوا بوي ديگري دارد،
بوي كيف،
بوي مدرسه...

امروز دلم براي تصميم كبري و چوپان دروغگو
از هر روز بيشتر تنگ شده است،
براي كوكب خانم و دست پخت شيرينش،
چند وقتي است كه از دهقان فداكار خبري ندارم،
نمي دانم پطروس با انگشتش چه كرد ...
دلم براي همه شان تنگ شده است
....

شانه هايم امروز بي قرارتر از هر روزند
براي سنگيني كوله پشتيم و انگشتانم،
براي نوشتن جريمه قلط هاي(!) ديكته ام.
دلم براي مقش (!) هاي نانوشته ام نيز شور مي زند...
امروز حتي تراش و مدادم هم بي قرار يك ديگرند
و دفترم
پر از دلهره

نویسنده وبلاگ