۱۳ خرداد ۱۳۸۸

من و " من "

من امشب ناراحتم !
نمي تونم بگم عصبيم ، اما يه جورايي بي قرارم !
الان يک موسيقي آروم رو انتخاب کردم و دنبال پاکت سيگارم مي گردم تا شايد حرصم رو سر دشمنِ جونم سيگار خالي کنم و جملاتم رو خلاصه تر و ملايم تر بيان کنم !
چهار بار دور خودم گشتم تا زيرسيگاري که در کمترين فاصله از من قرار داشت رو ببينم !
تار "پیام جهانمانی" رو گوش مي کنم و سعي مي کنم آروم باشم ، يا آروم بشم ، اما موفق نمي شم !
تمام داستان ناراحتی من در مورد.....
بگذریم ،ننویسم بهتره .به قول شاعر:
"من عاجزم از گفتنش و خلق از شنیدنش"
......
راستی!!!
به کجای دنیا بر می خورد که من از دلم بنویسم ؟

به کجای دنیا بر می خورد اگر آهنگی با نت های آرامش بنوازم،
به چه کسی بر می خورد، اگر دریچه ای از دلم به انتهای آفاق آسمان بی ستاره ام سوسو بزند.
به کجای دنیا بر می خورد اگر تو "کوکوی مامان" را بخوری، من هم کمی طعم کوکو نخوردن را مزه کنم!
ساده با "تو" حرف می زنم.
مخاطبی که هیچگاه جز "من" نبود !
من نقاب را کمی کنار می گذارم، شاید اینبار با خودم کنار بیایم.
من انکار کرده ام همیشه، که همیشه حرف هایم مخاطبی داشت.
من انکار کرده ام که همیشه "تو"ای وجود داشت.
به جاهای باریک رسیده ام، به لبه ی تیغی که انکار کنم خودم را، بودنم را ...
بهانه همیشه برایم بهانه بوده است و هیچگاه برایم برهان نشد.
دلیلی نشد که بشکافم این زخم های دیرین را، تا انکار کنم این دنیای نا شیرین را !
بگذار انکار کنم که دیده ام سر به زیر لحاف کردن پسندیده تر است تا سر را به زیر آب کردن...
بگذار از یاد ببرم این روز های تلخ را که میان این همه اختلاف، فقط یک حس مشترک داشت و آن هم نفرت !
....
به کجای دنیا بر می خورد اگر شبی موسیقی دلم پر بکشد در آسمان صاف و خاکستری ام !
به کجای این دنیای پر غوغا بر می خورد اگر من فراموش کنم که تو دِینی را زیر گامهایت نهاده ای، شاید کمی ساده تر شاید کمی رندی تر نفس بکشم.بگذار نفس کشم این هوای دود آلوده را تا پر شَوم از این حس خاکستری !
بگذار فراموش کنم تا چه بر من گذشت، چه بر تو می گذرد.
ای "من" بگذار زندگی کنم.
به قول یک "او" چقدر استخوان های خوشبختم تیر می کشد و من فقط می خندم، می خندم به خود ! بگذار بخندم به "من" که چقدر ابلهانه "من" را متهم می کنی.بگذار بخندم که چقدر همه چیز را جا به جا می بینی. شاید اگر واقعیت ها را نشانت دادم، کمی شرم کنی !
بگذار تردید را برایت به تصویر بکشم تا بفهمی "من" اگر مقصر می شود، تقصیر من نیست. تقصیر تو و دنیای کودکانه ات و این همه سیاهی تو و اطراف توست.
.....
واقعا به کجای دنیا بر می خورد اگر شبی در من حلول کند. اگر ماه گرما ببخشد، اگر ستاره ببارد و اگر خورشید یک بار و فقط شبی مهتابی شود.بگذار کمی به خودم سرک بکشم، تا بدانم، تا بفهمم کجای این گردش بی امان ساعت ها گم شدم.
بگذار من هم کمی دچار سرگیجه شوم. من هم دچار شوم، من هم کمی ناچار شوم ! و تو همچنان با کوکوهایت سرگرم باشی.
من هیچگاه تورا به ابدیت خودم سنجاق نکرده ام؛ باور کن.
کاش این خلوت شاعرانه ام بشکند. کاش باز واژه ها جاری شوند. کاش حرفهایم، آسمانم را آبی کنند.این سکوت چیست، که چنین به شکستن خود بر خواسته ام تا نشکنم چیزی شبیه "تو" را.
بگذار دیگران به همه حرف هایم بخندند، من فقط نظاره کنم این همه نفهمیدنشان را...
من به من مبتلا شدم و از خودم دور، باز باید گفت...
ملالی نیست جز دوری خودم و شاید کمی حرف برای کنار گذاشتن نقابهامان.

نویسنده وبلاگ