۱ بهمن ۱۳۸۷

آه سحر...


يک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت
داد خود را زان مه بيدادگر خواهم گرفت
چشم گريان را به طوفان بلا خواهم سپرد
نوک مژگان را به خوناب جگر خواهم گرفت
نعره ها خواهم زد...
نعره ها خواهم زد و در بحر و بر خواهم فتاد
شعله ها خواهم شد...
شعله ها خواهم شد و در خشک و تر خواهم گرفت
انتقامم را ز زلفش مو به مو خواهم کشيد
مو به مو خواهم کشيد...
آرزويم را ز لعلش سر به سر خواهم گرفت


يا به زندان فراقش بی نشان خواهم شدن
يا گريبان وصالش بی خبر خواهم گرفت
يا به پايش نقد جان بی گفتگو خواهم فشاند
يا ز دستش آستين بر چشم تر خواهم گرفت
یا به حاجت در برش دست طلب خواهم گشاد
یا به حجت از درش راه سفر خواهم گرفت
یا لبانش را ز لب هم‌چون شکر خواهم مکید
یا میانش را به بر هم‌چون کمر خواهم گرفت
يا بهار عمرم...
يا بهار عمر من رو بر خزان خواهد نهاد
يا نهال قامت...
يا نهال قامت او را به بر خواهم گرفت
يا سرو پای مرا در خاک و خون خواهد کشيد
يا بر و دوش ورا در سيم و زر خواهم گرفت
فروغی بسطامی

نویسنده وبلاگ