۱۶ مهر ۱۳۸۷

به احترام تو....


جنازه اي شده ام روي دست ها مانده
نمي پذيردم انگار خاكِ وا مانده

حرير نيلي يكدست آسمان در قاب،
پرِ پرندگي ام آي زير پا مانده

بريده از همه چيز و كشيده از همه كس
مهم نبود از اول كه مرده يا مانده ...

جنازه اي شده ام راه مي روم گاهي
ميان خاطره هايي كه از تو جا مانده

وطن كه كوچهء بن بست نامرادي هاست
و خانه اي كه در آن يك جهان عزا مانده

درست اگر كه بگويم خرابه اي متروك
كه توي آن نه غريبه نه آشنا مانده

به احترام تو شايد ادامه دارد اين –
جنازه اين تهيِ لنگ در هوا مانده

و زير تودهء سنگين بغض خم شده ايم
دوباره عشق، تكاني به شانه هامان ده!

نویسنده وبلاگ