۶ مهر ۱۳۸۷

ني لبك


ني لبك آخر كجا افغان كني
يا كدامين خانه را ويران كني

بي حريف افتاده ام در گوشه اي
ني لبك كي ياد مشتاقان كني

ني لبك دردي به دل دارم بيا
سينه اي از غم كِسل دارم بيا

آتش ار خواهي به جانم بر زني
هيمه هايي مشتعل دارم بيا

ني لبك هرگز چو باران تر شدي؟
رانده چون من از در دلبر شدي؟

ني لبك آتش به جانم گشته غم
هرگز آيا زنده خاكستر شدي؟

ني لبك همدرد اين هجران تويي
محرم اسرار عشاقان تويي

ني لبك با من نگو كاري كنم
يا ز ناي و ناله خودداري كنم

مي پسندي بار ديگر تا كه من
خون دل از ديده ام جاري كنم

من گدايي ها ز باران كرده ام
خواهش از مرغان پران كرده ام

تا گلي پر پر شد اندر گوشه اي
اشك خود را وقف گلدان كرده ام

هر شبي با اشك وبا آهي دگر
ني لبك بيدار بودم تا سحر

با نسيم هر شب دويدم تا به دشت
تا مگر بويي رساند يا خبر

ليكن جايي اسمي از ياران نبود
پرسشي از بزم مي خواران نبود

جايي ار هم صحبت خاكي شدم
آشنا با نم نم باران نبود

ني لبك امشب كه هم پايم تويي
هم نفس با ناله ونايم تويي

داري آيا طاقت اين غصه را
شاهد يك لحظه غوغايم تويي

من نميخواهم كه سامانم دهي
يا بهاري در زمستانم دهي

سينه تنها خالي از غم كرده ام
ناله كن تا خرج چشمانم دهي

ني لبك در بند درمانم نباش
در خم چشمان گريانم مباش

قلب من خو كرده با زندان غم
در غم تاريك زندانم نباش

بي گمان درد دلم فهميده اي
كين چنين در زيرو بم لرزيده اي

از تو مي خواهم به سازي بر زني
آنچه را كز دشت چشمم ديده اي

باران ثابت
"سپاسگذارم از خانم باران كه اجازه دادند شعرشون رو در وبلاگم بزارم.
توضيح اينكه وبلاگ ' راز باران ' براي ايشون هستش "

نویسنده وبلاگ