۱۰ شهریور ۱۳۸۷

اين سيب كه ناچيده به دامان تو افتاد


من با غزلي قانعم و با غزلي شاد
تا باد ز دنياي شما قسمتم اين باد

ويرانه نشينم من و بيت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه ي آباد

من حسرت پرواز ندارم به دل آری
در من قفسي هست كه مي خواهدم آزاد

من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد
آرام چه مي جويي از اين زاده ي اضداد ؟

مي خواهم از اين پس همه از عشق بگويم
يك عمر، عبث داد زدم بر سر بيداد

مگذار كه دندانزده ي غم شود اي دوست
اين سيب كه ناچيده به دامان تو افتاد

نویسنده وبلاگ