۴ شهریور ۱۳۸۷

آتش عشق


وقتی از فكر غزلهايم سرت آتش گرفت
باورم كردی وليكن باورت آتش گرفت

درد من را با قفس گفتی، صدايت دود شد
مرغ عشقت ‌سوخت،بال كفترت‌ آتش گرفت

خيس باران آمدی سرما سياهت كرده بود
آنقدر بوسيـدمت تا پيكرت آتش گرفت

گفته بودم من لبالب آتشم پروانه جان!
پس چرا پروا نكردی تا پرت آتش گرفت

گفته بودي شعرهايت ‌سرد وبی روحند مرد!
شعرهايم را نوشتی دفترت آتش گرفت

دستهايم را گرفتی رفتنت نزديك بود
دستهايت داغ شد انگشترت آتش گرفت

من لبالب آتشم اما نميدانی چقدر
سينه ام با نامه های آخرت آتش گرفت

نویسنده وبلاگ