۱۸ مرداد ۱۳۸۷

کلامی با حافظ


جند وقتي بود سراغ رفيق قديميم که وقتي شعرهاش رو مي خوندم لذت ميبردم نرفته بودم. کيه که حافظ رو نشناسه و غزليات زيباش رو نخونده باشه. خيلي ها وقتي يک جاي کارشون گير ميکنه پناه به حافظ ميبرند. شعرهاش رو دوست داريم واگر يکي از غزلياتش رو حفظ نباشيم شايد يک بيت رو حفظ باشيم. خيلي ها رو ديدم که تو کارت دعوت عروسيشون اين بيت رو مينويسند که:

" شبي خوش است بدين قصه اش دراز کنيد
وان يکاد بخوانيد ودر فراز کنيد"

و حتي تو مراسم عزا هم شعرايي رو در خور مجالس ديدم. حافظ در همه عرصه هاي زندگي ايرانيان جاي خودش رو باز کرده. حافظ رو همه ميشناسيم پس به جاي تاريخ ادبيات فقط يک تحليل از احمد شاملو در مورد حافظ مينويسم. اين نقد رو ايشون در مقدمه ديوان حافظي که خودشان تصحيح کرده بودند و مربوط به قبل از انقلاب هست آوردند. نتيجه گيري با خودتون.
" براستي کيست اين قلندر يک لا قباي کفرگو که در تاريک ترين دوره سلطه رياکارن و زهد فروشان در ناهار بازار زهد نمايان. يک تنه وعده رستاخيز را انکار ميکند، خدا را عشق وشيطان را عقل ميداند و شلنگ انداز و دست افشان مي گويد که:


اين خرقه که من دارم در رهن شراب اولي
وين دفتر بي معني غرق مي ناب اولي

و يا آشکارا به باور نداشتن مواعيد مذهبي اقرار ميکند که:

من که امروزم بهشت نقد حاصل مي شود
وعده فرداي زاهد را چرا باور کنم

به راستي کيست اين فرد عجيب که با اين همه حتي در خانه قشري ترين مردم اين سرزمين نيز کتابش را با قرآن و مثنوي در يک طاقچه مينهند، بي طهارت دست به سويش نميبرند و چون بدست گرفتند همچون کتاب آسماني ميبوسند و به پيشاني ميگذارند.سرنوشت اعمال و افعال را با اعتماد تمام به او مي سپارند. کيست اين کافر که چنين بر حرمت در صف پيامبران و اوليا الهي مي نشانندش."
و اما شعري که تفعلي از حافظ زدم واين امد:


زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم
ناز بنياد مکن تا نکني بنيادم

مي مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فريادم

زلف را حلقه مکن تا نکني در بندم
طره را تاب مده تا ندهي بر بادم

يار بيگانه مشو تا نبري از خويشم
غم اغيار مخور تا نکني نا شادم

رخ بر افروز که فارغ کني از برگ گلم
قد بر افراز که از سرو کني آزادم

شمع هر جمع مشو ورنه بسوزي ما را
ياد هر قوم مکن تا نروي از يادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور و شيرين منما تا نکني فرهادم

رحم کن بر من مسکين و به فريادم رس
تا بخاک در آصف نرسد فريادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روي
من از آن روز که در بند تو ام آزادم

نویسنده وبلاگ