۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۷

همچو فرهاد


همچو فرهاد بود کوه‌کنی پيشه‌ی ما
کوه ما سينه‌ی ما، ناخن ما تيشه‌ی ما

بَهرِ يک جرعه‌ی می ، منّت ساقی نکشيم
اشک ما باده‌ی ما ، ديده‌ی ما شيشه‌ی ما

ماه من ، شاه من ، بیا دمی به برم ، بیا ای تاج سرم

دل به یار بی وفای خویشتن
دادم و دیدم سزای خویشتن

زخم فرهاد و من از یک تیشه بود
او به سر زد، من به پای خویشتن

هرکه ننشیند به جای خویشتن
افتد و بیند حبیبم سزای خویشتن

اگر دل ميبری جانا ، روا باشد که دل داری
ميان دلبران الحق ، به دل بردن سزاواری

دلا ديشب چه ميکردی ، تو در کوی حبيب من
الهی خون شوی ای دل ، تو هم گشتی رقيب من ...

نویسنده وبلاگ