هُمایِ اوجِ سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حبابوار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماهِ مُراد از افق شود طالع
بُوَد که پرتو نوری به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کِی اتفاق مجال سلام ما افتد؟
چو جان فدای لبت شد خیال میبستم
که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار فراوان به دام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو؛ بزن فالی
بُوَد که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
....