شبوسكوتوسهتارىكه لال مانده،منم
بيا كمى بنوازم ، بيا كمى بزنم!
؛
بيا كمى بنوازم ، بيا كمى بزنم!
؛
نه چنگ شور و جنونى ، نه پنجهءگرمى
اسير غربت بى انتهاى خويشتنم
و در ميان كويرى كه باغ نامش بود
به زخم زخم تبر شاخه شاخه مىشكنم
دوباره مينگرم نقش خويش را بر آب
چنان غريبه كه باور نمى كنم كه منم
ببين چه بر سرم آورده عشق و با اينحال
نمى توانم از اين ناگــزير دل بكنم
چنان زلال تورا تشنهام در اين دوزخ
كه از لهيب عطش گر گرفته پيرهنم
غزل غزل همه ام را وداع مى كنم آه
به دست آتش و بادند پاره هاى تنم
سكوت مى وزد و دركنار تنهاييم
نشستهام به تماشاى شعله ور شدنم
مجال پرزدنم نيست، بعد ازاين شايد
به آسمان برسد امتداد سوختنم
اسير غربت بى انتهاى خويشتنم
و در ميان كويرى كه باغ نامش بود
به زخم زخم تبر شاخه شاخه مىشكنم
دوباره مينگرم نقش خويش را بر آب
چنان غريبه كه باور نمى كنم كه منم
ببين چه بر سرم آورده عشق و با اينحال
نمى توانم از اين ناگــزير دل بكنم
چنان زلال تورا تشنهام در اين دوزخ
كه از لهيب عطش گر گرفته پيرهنم
غزل غزل همه ام را وداع مى كنم آه
به دست آتش و بادند پاره هاى تنم
سكوت مى وزد و دركنار تنهاييم
نشستهام به تماشاى شعله ور شدنم
مجال پرزدنم نيست، بعد ازاين شايد
به آسمان برسد امتداد سوختنم
....
تقدیم به دوست دیرینم ، کوروش عزیزم