می خواهمت چنانکه شبِ خسته خواب را
می جویمت چنانکه لبِ تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم ِ صبح
یا شبنم ِ سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را
...
حتی اگر که نباشی می آفرینمت
چنانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی ، چه نیازی جواب را