گاهی طوفانی ام ، سهمگین
دیوانه وار می چرخم ، فرو می ریزم خانه دلها را
باید آفتابی براید تا آرام گیرم ....
گاهی آتشم ، سوزان
بی پا و سر می شوم ، خاکستر می شوم ، روشن می کنم قلبها را
باید بارانی ببارد تا اندکی خاموش گردم ...
گاهی آب م، زلال
روان می شوم و می شویم چشم ها را
آه ، اگر گل و لای با من همراه گردد...
گاهی ، خاکم غریب
می نشینم بر بلندای تنهایی و نظاره میکنم دل خویش را
کو فرهادی تا فرود آیم ...
باید خاک شد ،
آب شد ،
سوخت
و سوار بر باد و طوفان رسید بر قله آسمان ...
....
بااحترام
تقدیم به م.صبوحی