۱۸ شهریور ۱۳۸۸


پرسی مرا که عمر گران مایه چون گذشت؟

گاهی به غم گذشت و گهی در جنون گذشت
عمری که جمله جمله آن با فسون گذشت

بیرون ما چو غنچه اگر سبز می نمود
از خون دل لباب و گلگون درون گذشت

آویختیم خویشتن از تار لحظه ها
عمری چو عنکبوت همه سرنگون گذشت

بیش از ستاره ای نتوان بود در شبی
آن هم ببین ز دور فلک واژگون گذشت

آید صدای تیشه فرهادمان به گوش
شبدیز دشمنان مگر از بیستون گذشت؟
...
موسوی گرمارودی

نویسنده وبلاگ