کردستان ! کردستان ...
با بال عشق ، با بال اندوه
از دریای اشک و سبزه زاران امید
میگذرم
تا بامداد را
بر فراز گردنه های پر غرور نبرد
با تو دیدار کنم
آنجا که یال بر آشفته مادیانهای سپید
هر روزه
با خون جنگاوران دلیر تو ،
رفقای پر غرور من ،
رنگ لاله های کوه ساران را میگیرد!
آنجا که دامن های وصله دار مادران
بعد از یورش شکاری ها
با خون چهره کودکان ، به رنگ ارغوان در میاید !
آنجا که رفیق من " عمران"
حتی آخرین گلوله قطارش را
به ستون دشمن شلیک می کند
و آنگاه خود را
به قله بلند عشق فرو می اندازد
تا ، زنده به دشمن تسلیم نشده باشد ....
کردستان ؟ کردستان !
میگویند با مرگ هر چریک
تو یک گام ، از ایران دور میشوی!
اما من این را باور نمی کنم
زیرا که قلب ایران اکنون
در سرزمین کردستان
اینسان ، رسا و بی آرام
می کوبد !
زیرا تو با دیگرخلق های ایران
پیوندی از حماسه و خون داری...
کردستان ! کردستان !
کردستان صبور من !
در پایان این شبهای سیاه بیداد
در سپیده ای که بردگی و ستم
از آزادی و شهامت شکست یابد
مادر بردبار کردستان
فرزندی خواهد زاد ،
به زیبایی عشق ، به بلندی غزم
به پایداری گردنه های ورجاوند سیمین
به مهربانی " قاضی " ها .....
که نام او " روناک " خواهد بود .
و ما آنروز
عشق ، آزادی ، زیبایی و مهربانی را
به نام تو جشن خواهیم گرفت .