هر شب، شب يلداست در تقويم آه من
تنگ است دل بي تو هميشه خوب ماه من
مي دانم اين دل تا ابد داغ تو را دارد
بنگر تو اي نقاش بر رنگ سياه من
گفتي كه آتش ابتدا خود را مي افروزد
جز با تو بودن ها چه بود آخر گناه من
رفتي و تنها ماند پيشم لشكر اندوه
جز اشك و خون دل نمانده در سپاه من
وا مي شود هر شب در و بيدار ميآيد
مي آيد و مي خوابد او در خوابگاه من
مي گويم از تنهاييم با آجر و ديوار
اين خانهي خالي شده تنها گواه من
در لحظه هايم سايه اي مي افتد و ناگاه
سر مي كشد صد خاطره بر گاه گاه من