۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۸



مردان خدا پرده ي پندار دريدند
يعني همه جا غير خدا يار نديدند

هر دست که دادند همان دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنيدند

يک طايفه را بهر مکافات سرشتند
يک سلسله را بهر ملاقات گزيدند

جمعي به در پير خرابات خرابند
قومي به بر شيخ مناجات مريدند

يک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
يک زمره به حسرت سر انگشت گزيدند

يک جمع نکوشيده رسيدند به مقصد
يک قوم دويدند و به مقصد نرسيدند

فرياد که در رهگذر آدم خاکي
بس دانه فشاندند و بسي دام تنيدند

همت طلب از باطن پيران سحرخيز
زيرا که يکي را ز دو عالم طلبيدند

زنهار مزن دست به دامان گروهي
کز حق ببريدند و به باطل گرويدند
چون خلق در آيند به بازار حقيقت
ترسم نفروشند متاعي که خريدند

مرغان نظرباز سبک سير «فروغي»
از دامگه خاک بر افلاک پريدند
----
فروغی بسطامی

نویسنده وبلاگ