در اين جا، دلم مى خواهد به گوشه تاريكى از تاريخ ايران اشاره اى بكنم تا هم شاهدى براى حرف هايم ارائه داده باشم و هم اداى دينى كرده باشم به آن قهرمانان گمنامى كه امروزه ما، همهء هستى تاريخى و فرهنگى خودمان را مديون فداكارى ها و پايدارى هاى آنان هستيم: من در باره ء قتل عام ها، غارت ها، ويران كردن شهرها و آتش زدن كتابخانه ها و آواره كردن دانشمندان شهرهاى نيشابور، بخارا، مرو، خوارزم و سمرقند (كه از مراكز مهم علمى و فرهنگى ايران و جهان در قرون وسطى بودند) بوسيله « قُتيبه بن مُسلم» (سردار عرب در فتح خراسان) در كتاب «ملاحظاتى در تاريخ ايران» صحبت كرده ام. در تواريخ سيستان آمده است:
وقتى كه سپاهيان "قُتيبه"، سيستان را به خاک و خون كشيدند، مردى چنگنواز، در كوى و برزن شهر-كه غرق خون و آتش بود- از كشتارها و جنايات "قُتيبه" قصهها مىگفت و اشک خونين از ديدگان آنانی كه بازمانده بودند، جارى مىساخت و خود نيز، خون مىگريست... و آنگاه، بر چنگ مىنواخت و مىخواند:
وقتى كه سپاهيان "قُتيبه"، سيستان را به خاک و خون كشيدند، مردى چنگنواز، در كوى و برزن شهر-كه غرق خون و آتش بود- از كشتارها و جنايات "قُتيبه" قصهها مىگفت و اشک خونين از ديدگان آنانی كه بازمانده بودند، جارى مىساخت و خود نيز، خون مىگريست... و آنگاه، بر چنگ مىنواخت و مىخواند:
با اينهمه غم در خانهء دل
اندکی شادی بايد که گاهِ نوروز است
از کتاب دیدگاهها نوشته دکتر علی میرفطروس
گوئی از امروز ایران ما سخن می گوید