هنگام باران ...
اگر من را كني راهي به مجنونخانه دلها
نخواهم رفت مجنونخانه ، من مستم
شوم راهي به سوي ساقي و ميخانه دلها
تو گر خواهي شوي راهي
به راه ديگري رو جان
كه من در انتظارت سالها شب را سحر كردم
سحر آمد سپيده بر دميد و صبح روشن شد
نمازم را به ياد تو ز بركردم
ز بحر بيكرانِ عشقِ مجنون هم گذر كردم
از آن دنيا به اين دنيا سفر كردم
به هر سو چون صدايي ميشنيدم
زان صدا گوشِ دلم را هم خبركردم
كوير دل چو ماند سالها
در انتظار قطرهاي باران
و من هنگام باران چون رسيد
از خيسي عشقت حذر كردم
بدين سان جان خود را سالها
منزلگه داغ و شرر كردم
به آن اميد آمد بار ديگر وقت باران و
همه دلدادگان را من خبركردم ...
از صمیم قلب این متن عاشقانه را به کسی تقدیم میکنم که آفتاب مهرش در آستانه قلبم پر برجاست و هرگز غروب نخواهد کرد...