ديگر بهار هم سـر حالم نمي كند
چيزي شبـيه گريه زلالم نمي كند
پاييز زرد هم كه خجالت نمي كشد
رحمي به باغ رو به زوالم نمي كند
آه اي خدا مرا به كبوتر شدن چه كار؟!
وقتي كه سنگ ،رحم به بالم نمي كند
مبهوت مانده ام كه چرا چشمهاي شب
ديگر اسـير خواب و خيالم نمي كند...
اين اولين شب است كه بوي خيال تو
درگـير فكـرهاي محـالم نمي كند
حالا كه روزگار قشنـگ و مدرنتـان
جز انفـعال شـامل حالـم نمي كند ،
بايد به دستـهاي مسلّح نشان دهم
حتي سكـوت آيـنـه لالـم نمي كند