بدون چشم تو آري هميشه ويرانم
به شاخههاي شكسته به سايه ميمانم
تو آن سخاوت سبزي كه انتظارت را
هميشه پنجره در پنجره پريشانم
به چشم مؤمن مردم گناه من اين است
كه با تمام وجودم تو را مسلمانم
چگونه بي تو دل من نجات خواهد يافت؟
مني كه بينفس تو غريق طوفانم
فريب آيينهها را نميخورم هرگز
بيا براي رسيدن تو باش پايانم