۱۴ دی ۱۳۸۷

سيرم از زندگي و...


سيرم از زندگي و از همه كس دلگيرم
آخر از اين همه دلگيري و غم مي ميرم

پرم از رنج و شكستن، ‌دل خوش سيري چند ؟
ديگر از آمد و رفت نفسم هم سيرم

هر كه آمد، دل تنهاي مرا زخمي كرد
بي سبب نيست كه روي از همه كس مي گيرم

تلخي زخم زبان و غم بي مهري ها
اينچنين كرده در آيينة هستي پيرم

بس كه تنهايم و بي همنفس و بي همراه
روزگاريست كه چون ساية بي تصويرم

دلم آنقدر گرفته است، خدا مي داند
ديگر از دست دلم هم به خدا دلگيرم!

نویسنده وبلاگ