دلنوشته هایی در گذر زندگی
۵ دی ۱۳۸۷
نازار دلی را که تو جانش باشی
معشوقه ی پیدا و نهانش باشی
زان می ترسم که از دل آزردن تو
دل خون شود و تو در میانش باشی
دانی که به دیدار تو چونم تشنه؟
هر لحظه که میرود فزونم تشنه
من تشنه ی آن دو چشم مخمور تو ام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه
مولوی
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
نویسنده وبلاگ
مشاهده نمایه کامل من