۲۴ آبان ۱۳۸۷

بگذارید بگریم....


بگذارید بگریم
بگذارید بگریم به پریشانی خویش
که به جان آمدم از بی سرو سامانی خویش
غم بی هم نفسی کشت مرا در این شب
در میان با که گذارم غم پنهانی خویش

گفتم ای دل که چون من خانه خرابی بینی
گفت ما خانه ندیدیم به ویرانی خویش
زنده اند باز پس از این، همه ناکامی‌ها
به خدا کس نشناسد به گران جانی خویش

ماه پای تو سر صدق نهادی و زدی
گاه رسوایی عشق تو به پیشانی خویش
اندرین بحر بلا ساحل امیدی نیست
تا بدان سو کشم کشتی طوفانی خویش

بگذارید بگریم....
بگذارید بگریم به پریشانی خویش
که به جان آمدم از بی سرو سامانی خویش

نویسنده وبلاگ