دلنوشته هایی در گذر زندگی
۸ مهر ۱۳۸۷
نام تو را بر زبان می آورم ...
تنها میان سایه های افکار خموش می نشینم ،
و نام تو را بر زبان می آورم ...
آن را بدون کلمات بر زبان می آورم ...
آن را بی مقصود بر زبان می آورم ...
زیرا چون کودکی هستم که مادرش را صدها بار صدا می زند ،
و شاد از این که می تواند بگوید ، " مادر " ...
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
نویسنده وبلاگ
مشاهده نمایه کامل من