۱۰ شهریور ۱۳۸۷

پس چرا عاشق نباشم


من که مي دانم شبي عمرم به پايان ميرسد
نوبت خاموشي من سهل و آسان ميرسد

من که مي دانم که تاسرگرم بزم و مستي ام
مرگ ويرانگر چه بي رحم و شتابان ميرسد

پس چرا عاشق نباشم

من که مي دانم به دنيا اعتباري نيست
بين مرگ و آدمي قول و قراري نيست

من که مي دانم اجل ناخوانده و بيدادگر
سر زده مي آيد و راه فراري نيست

پس چرا عاشق نباشم

نویسنده وبلاگ