۷ خرداد ۱۳۸۷

خلوت شاعر


يار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پيری پسرم


تو جگر گوشه هم از شير گرفتی و هنوز
من بيچاره همان عاشق خونين جگرم


خون دل می‌خورم و چشم نظرم بازم جام
جرمم اين است كه صاحبدل و صاحب نظرم


من كه با عشق نراندم به جوانی‌هوسی
هوس عشق و جوانی‌است به پيرانه سرم


پدرت گوهر خود را به زر و سيم فروخت
پدر عشـق بسوزد كـه درآمـد پدرم


عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هيچ نيارزيد كه بی سيم و زرم


هنرم كاش گره‌بند زر و سيمم بود
كه به بازار تو كاری ‌نگشود از هنرم


سيزده را همه عالم بدر امروز از شهر
من همان سيزدهم كه‌از همه عالم بدرم


تا به ديوار و درش تازه كنم عهد قديم
گاهی از كوچه معشوقه خود می‌‌گذرم


تو از آن دگری، ‌رو كه مرا ياد تو بس
خود تو دانی كه من از كار جهانی ‌دگرم


از شكار دگران چشم و دلی‌دارم سير
شيرم و جوی ‌شغالان نبود آبخـورم


خون دل موج زند در جگرم چون ياقوت
شهـريارا چه كنم لعلم و والاگهرم

نویسنده وبلاگ