۲۶ فروردین ۱۳۸۷

اشک


يه اتاق تاريک
يه سکوت بهت آلود
يه آرامش مسموع
يه آهنگ ملايم
يه جمله ي عميق وسط آهنگ
بي تو من در همه ي شهرغريبم
ويه قطره اشک که رو گونه هام لغزيد بهم فهموند که چقدردلم براي داشتنت تنگ شده
امشب دستام بهونه ي دستاتو داره و
چشام حسرت يه نگاه تو اون چهره ي معصوم
يه بغض غريب تو گلوم لونه کرده و
يه احساس غريب تر داره تبر به ريشه ي بودنم ميزنه
دلم براي روزاي باروني گذشته بي تابي مي کنه و
پاهام بد جوري دلتنگ پا گذاشتن تو جاده ي بارون زده ي خيالته
چقدر سخته آرزوي کسي رو داشتن که آرزوتو نداره
چقدر سخته دلتنگ کسي بودن که دلتنگ ديگريه
خواستم رو يادت خط بکشم
خواستم ديگه دلتنگت نباشم
از جام بلند شدم
چراغاي اتاق و روشن کردم
سکوت رو شکستم
آهنگ رو قطع کردم و اشکامو پاک
اما قطرهي اشک بعدي ام رو گونه هام سر خورد تا بهم بفهمونه چقدر دلم برای داشتنت تنگ شده

نویسنده وبلاگ